زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در شهادت عون و محمد
شاعر : آرش براری
نوع شعر : مرثیه
وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
قالب شعر : مربع ترکیب
به هر کجا بـروی میشـویـم هـمقـدمت و با تـمـام وجـودم شوم شریک غـمت
بمـیـرم و نگـذارم زمین خورد عـلمت حسین! یک تـنه هـستم مـدافـع حـرمت
بـلاکـش تـوأم، امالـمـصـائـبت هـسـتـم
چـه مـادرانـه بـرادر مـراقـبت هـسـتـم
هرآنچه را که نگـفتی خودم خبر دارم به جز تو چـند بـرادر دگر مگر دارم؟
اگر اجـازه دهی تـیـغ و نـیـزه بـردارم نشـان دهـم به همه مثل تو جگـر دارم
ببین که دختر حیدر چه کار خواهد کرد
ببین که شمر چگونه فرار خواهد کرد
نـشان دهـم به هـمـه اقـتـدار زیـنب را بـرات خـرج کـنـم اعـتـبـار زیـنـب را
به مـعـرکـه بـبـرم شاهـکـار زیـنب را به رویـشان بـکـشم ذوالفـقـار زینب را
دوتـا پـسـر نـه؛ دوتا شـیـر بـار آوردم
دو تـا مــعــلــم تـفــســیــر بــار آوردم
چـقـدر خـواسـتهام از خـدا قـبول کـنی هزار مـرتـبه خـواندم دعـا قـبول کنی
بگـو چه کار کـنم باز تا قـبـول کـنـی؟ چه میشـود پـسـران مرا قـبول کـنی؟
بیـا و این دو جـوان رشـیـد را بـپـذیـر
بیا و خواهش این موسـفـیـد را بپـذیـر
غـلامهـا هـمـه پـای امـیـر مـیمـیـرند به هـر کـدام بـگـویی بـمـیر میمـیرند
جـوابـشان نـدهـی نـاگـزیـر میمـیـرند مرا اگر که ببـیـنـنـد اسـیـر میمـیـرند
مـخـواه تا که نـظـاره کـنند اسارت را
چگـونه صبر کنند آنهمه جـسارت را
هوای عـشق تو هی میکند هواییشان به دست و پات میافتند هر دوتاییشان
سـر دو خـواهـر زاده فـدای دایـیشـان دلـم نــسـوخـتـه والله از جــدایـیشــان
خـدا مـرا بـه فـراق تـو مـبـتـلا نـکـنـد
من از تو دور شوم لحظهای؟ خدا نکند
کـشـیـدهای دو شـهـیـد مرا به پهـلویت گـذاشـتی سـرشان را به روی زانویت
خـجـالـتـم مـده شـرمـنـدهایـم از رویت عـزیز فـاطمه زحـمت مـده به بازویت
تو باشی از پـسـرانـم خـبر نمیخـواهم
حسین! بیتو من اصلا پسر نمیخواهم
|